سلنا عشق مامان و بابا

روز تولد سلنا جونی

1393/5/27 23:39
نویسنده : سبحان
80 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زندگی مامان بالاخره روزی که9ماه منتظرش بودیم رسید روز تولد تو.محبتصبح ساعت 7 رفتم دوش گرفتم ساعت 8 رفتیم بیمارستان کوثر قسمت آمادگی قبل از عمل یه دست لباس یاسی بهمون دادن وزن81کیلو فشار6/11 چون زودتر از دیگران اومده بودم اولین عمل دکتر شدم ساعت 10.30 وارد اتاق عمل شدم نشسته بهم آمپول بیحسی زدن از کمر به پایین بیحس شدم   چون محیط اتاق عمل رو میدیدم خیلی ترسیده بودم چشمم به ساعت بود ساعت 10.40 یهو صدای گریه بلند شد وبهم تبریک گفتن.خیلی هیجان زده شده بودم مدام میگفتم خدایا شکرت  بعد از چند دقیقه یه دختر خوشگل سفید که خیلی هم شبیه بابا بود بایه کلاه آبی که هدیه بیمارستان بود  نشونم دادن قربونت برم خیلی ناز بودی دوست داشتم سریع بیام بیرون یه دل سیر ببینمت.آرام.ساعت 11 عمل تمام شد تا ساعت13.30 تو اتاق ریکاوری سرم بهم وصل بود13.45 اومدم تو بخش. بابا هم ذوق زده شده بود همه میگفتن وقتی دیدتت خیلی هیجان زده بوده.اون روز  بابا. مامان جون. خالجان رخصت. الهام .سارا سحر. فایزه. علی اقا.. مژگان مریم دایجان جلیل. فریبا .نازنین تو بیمارستان بودن.عصر خیلی درد داشتم. شیرمم خیلی کم بود.ساعت 10 شب گفتن باید ژله و اب میوه بخوری و راه بری.شام بیمارستان کتلت وموز بود.اون شب دخترم اصلا نخوابید 3بار پیپی 2بار جیش کردبا ناخنش صورتش رو زخم میکرد از نور بدش میومد دستاشو جلو صورتش میگرفت.موقع خوابیدن دستاشو میبرد بالای سرش.اتاق2 بخش زایمان بیمارستان کوثر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ملیسا
31 مرداد 93 11:24
سلام من یه وب درست کردم ولی متاسفانه هر وقت میخوام واردش بشم نمیشه میگه اشتباه زدی خواهشن راهنمایم کن مرسی